ماجرای مهدکودک
صبح رفتم مهد با اینکه حالم خوش نبود به خاطر اصرار نیکی رفتیم دم در مدیر نه چندان خوش اخلاق رو میبینم حال احوال میکنم نیکی رو ازم تحویل میگیره یعنی وسایلش رو میگیره و نیکی به سرعت میدوه طرف کلاسشون مدیر از دست نیکی شاکیه میگه لوس بارش آوردیدخیلی بهش بها میدید!!!! الهی بگردم واسه دخترم چرا ؟ چی شده این حرف رو میزنی؟ - خودمختاره هر چیزی رو میگه خودم ، آب میخواد از کلاس آب نمیخوره میره آشپزخونه میگه از یخچال بهم آب بده ، نظم کلاس رو رعایت نمیکنه، با کلاس پیش نمیره من: ؟!؟!؟!؟ اون بچه است کوچولوست اخلاقشه از نوزادی هم خود مختار بوده بچه مستقلیه نگران نباشید خوب میشه همه بچه ها یه جور نمیشن -؟!؟ من: با اجازه خداحافظ _______ ظهر ب...